پرونده ترور شهید «سید حسن آیت» با وجود همه این سادگیها که گفتیم اما آن قدر حرف و حدیث و ناگفته دارد که حتی امروز، با گذشت ۳۷ سال از آن، خیلی از گرهها و نکات پیچیدهاش، میتواند برای نسل امروز و دیروز جذاب و شنیدنی باشد.
بخصوص اینکه یک ماه و چند روز پیش، بمبِ منافقین، دفتر ساختمان مرکزی حزب جمهوری را آوار کرده بود و با وجود شهید شدن ۷۰ و چند نفر، سید حسن آیت اما از انفجار جان سالم به در برده بود.
■ نشانههای مشکوک
نوع ترور و حوادث روزهای قبل و بعدش، آن قدرها نشانه و نکات مشکوک داشت که میتوانست هر بازرس و پیگیری کنندهای را وادار کند برود دنبال سرنخهای مختلف بلکه خودش را به عوامل اصلی و پشت پرده ترور برساند. تروریستها بر خلاف روش «بزن در رو» و استفاده از غفلت سوژه و محافظش، انگار خیالشان از همه طرف جمع بود! چون ضارب فرصت کرده بود در نزدیکی کلانتری، ۶۰ یا به قولی ۶۵ گلوله را به طرف «آیت» خالی کند تا از مرگ سوژهاش مطمئن شود و بعد هم با خودروی بنز شیری رنگ، تنها شاهد ماجرا را که کمی دورتر ایستاده بود، زیر بگیرد و از جلوی کلانتری عبور کند! برخیها گفتهاند یک محافظ او چند روز پیش تغییر کرده و محافظ کم تجربهای جایگزینش شده بود که در صحنه ترور فقط توانسته بود خودش را پشت صندلی خودرو مخفی کند تا از اصابت گلولههای بیشتر در امان بماند! راننده هم که همان اول کار گلوله خورده و قطع نخاع شده بود.
برخی منابع دیگر هم مدعی شدهاند، ترور «آیت» میتواند علاوه بر افشاگری هایش درباره بنی صدر با ماجرای مخالفت با «میر حسین موسوی» نیز ارتباط داشته باشد!
■ کمی دیرتر برو
همسرش «مهرانه معلم دامغانی» گویا بعد از ترور، خودش را به «آیت» میرساند تا بتواند در آخرین لحظات حیات، سر همسرش را در آغوش بگیرد اما در حرفهایش صحبتی از تازه کار بودن محافظ نمیکند: «آن روز ساعت ۶:۳۰ صبح جلسه داشت... محسن (فرزندم) را بیدار کردم، محافظ هم در حیاط قدم میزد و ماشین را آماده میکرد... گفتم امروز خستهای، کمی دیرتر برو، مجلس هم اکثریت پیدا کرده، مریضی، چند روزی مرخصی بگیر، گفت: نه، هفته آینده مجلس راجع به مطبوعات جلسه خواهد داشت... بعد از لایحه مطبوعات شاید یک هفتهای مرخصی بگیرم... چند دقیقه به هفت مانده بود که از در بیرون رفت... معمولاً بدرقهاش میکردم ولی آن روز در آشپزخانه کار داشتم... ناگهان صدای رگبار شنیدم رفتم بالای تراس، دیدم خودش را انداخت پشت بشکه نفت، مرتب صدای رگبار میآمد... من هم فریاد میکشیدم... دویدم توی کوچه، راننده شوکه شده بود... دیدم محافظش تیر خورده و خونریزی دارد... خودش هم از ناحیه گردن و مغز تیر خورده بود، او را از ماشین بیرون کشیدم دیدم از بینی و دهانش خون بیرون زد، رنگش زرد شد و...».
■ رتبه اول
«سید حسن آیت» نوه آیت الله سید علی نجف آبادی، اگرچه سال ۱۳۱۷ در خانوادهای کشاورز و تنگدست به دنیا آمد اما انگار قرار بود در هوش و تحصیل، راه پدر بزرگ سرشناسش را برود.
از همان دوره تحصیل، جدای از درس هایش علاقه فراوان به مطالعه و کار سیاسی و اجتماعی داشت، چنان که حاضر بود از پول مختصر خورد و خوراکش بزند، کتاب بخرد و روزنامهها و مجلهها را تهیه کند. تحصیلات مقدماتی و متوسطه را در نجف آباد تمام کرد و در اصفهان سراغ علوم حوزوی رفت و تا فقه و اصول را خواند. به تهران که آمد در دانشسرای عالی، رشته ادبیات خواند و پس از آن کارشناسی ارشد جامعه شناسیاش را از دانشگاه تهران گرفت. میان دانشجویان همدورهاش رتبه اول را به دست آورده بود و باید - به شکل خودکار- بورسیه سفر تحصیلی به خارج را میگرفت.
میگویند آن زمان ملی گراهای افراطی در مؤسسه علوم اجتماعی دانشگاه تهران همه کاره بودند و چون «آیت» به طرفداری از «آیت الله کاشانی» و مخالفت با «مصدق» و برخی ملی گراها معروف بود، نگذاشتند برای دوره دکتری، روانه خارج کشور شود.
■ محافظی که غیب شد!
دانشجوی نخبه، مبارز و فعال سیاسی پیش از انقلاب، بنیانگذار گروه مبارزه مخفی متشکل از نظامیان و غیر نظامیان طرفدار امام(ره)، نماینده اولین دوره مجلس شورای اسلامی، عضو مجلس خبرگان، نامزد ریاست جمهوری، دبیر سیاسی حزب جمهوری اسلامی و... با این همه تا چند سال پیش «آیت» انگار شهید گمنام و یا شهروندی ساده بود که در خیابان هدف ترور کور منافقین قرار گرفته بود! «جواد موگویی» نویسنده کتاب «اسرار آیت» و کارگردان فیلم مستند «پرونده ناتمام» گفته است: «پرونده شهید آیت را برای اولین بار لابه لای پروندههای شهدای نخبه دیدم... مقداری که جلو رفتیم متوجه شدیم که اطلاعات ما در خصوص این شهید بزرگوار بسیار ناقص است... اوایل سال ۸۹ مشغول جمع آوری اسناد و تحقیقات در مورد ایشان شدیم.
متأسفانه سندی از شهید آیت وجود نداشت، یعنی از مرکز اسناد انقلاب اسلامی گرفته تا مجلس شورای اسلامی و همچنین مؤسساتی چون هابیلیان و شهدای ترور و هر جایی را که فکر میکردیم سند و مدرکی در خصوص ایشان وجود داشته باشد را گشتیم و هیچ مدرکی از آیت پیدا نکردیم.
یعنی مرکز اسناد حتی یک عکس از شهید آیت نداشت... شیوه ترور شهید آیت نیز شاخص و متفاوت است... محافظش بعد از ترور غیب میشود... من پرونده را از بیمارستان رسالت تهران گرفتم، دیدم آدرس آن محافظ هم جعلی است... نام او را در لیست بازنشستگی نیروهای مسلح هم پیدا نکردم...»!
■ کو ۳۰۰ صفحه دیگر؟
اعتراف میکنیم هم این گزارش و هم سخنان «جواد موگویی» نه تنها گرهی از پیچیدگیهای پرونده ترور «آیت» را باز نمیکند بلکه سؤالها و گرههای دیگری را هم پیش روی شما میگذارد! برخی دیگر از سخنانش را بخوانید: «در دادگاه انقلاب که بنده پس از نامه نگاری پرونده را گرفتم، پرونده ۱۵ صفحه بود که شامل گزارش شهربانی و کمیته و بازجویی و شاهدان عینی بود... فقط ۲ برگ بازجویی بود... من پرونده را بردم و نشان آقای روح الله حسینیان و جواد منصوری دادم که آقای منصوری گفتند حداقل باید در مورد آیت یک پرونده ۳۰۰ صفحهای دیگر هم باشد!... جالب است که دادگاه انقلاب آن زمان حتی یک کپی از پرونده را نیز برای خود نگه نداشته در حالی که باید تجمع کل پرونده در دادگاه انقلاب وجود داشته باشد...».
این را هم از قول فرزند شهید «محسن آیت» اضافه کنیم که گفته است فردی که بعدها به عنوان ضارب پدرم معرفی شد، شباهتی به کسی که من در صحنه ترور دیدم نداشت!
■ پاسخش را اینجا پیدا کنید
برخیها دربارهاش نوشته اند: «همه نشریات و مکتوباتی را که میخرید بهدقت مطالعه میکرد و هر کجا، هر نکته جالبی میدید، با قیچی جدا میکرد و یک آرشیو مفصل از بریده جراید داشت.
همین روزنامهخوانی حرفهای، حضور در صحنه بسیاری از رویدادهای مهم سیاسی، ارتباط با شخصیتهای مختلف سیاسی و انقلابی درکنار هوش بالا، کمکم ذهن او را به رایانهای تبدیل کرده بود که سوابق تقریباً تمام رجال و کارگزاران و فعالان سیاسی کشور را از دهه ۱۳۳۰ در خود ضبطشده داشت. شاید همین توانایی به او کمک میکرد با رجوع به عقبه و سوابق ارتباطات افراد، انحرافات فکری برخی از آنها را زودتر از دیگران تشخیص دهد. افشاگریها و سخنرانیهایش علیه منافقین، مخالفتش با بنی صدر، میر حسین موسوی و... را هم میتوانید در راستای همین ماجرا بدانید. مهمتر از همه نقش او در پیشنهاد و تصویب اصل «ولایت فقیه» در قانون اساسی است.
یعنی همه اینها را اگر کنار هم بگذارید، در واقع عوامل، دلایل و شرایطی را که سبب شده، مخالفانش به ترور او متوسل شوند، کنار هم ردیف کردهاید! پاسخ اینکه آیا در سال ۶۰ و آغاز «دهه ترور» برای منافقین، زدنِ «آیت» یک اولویت به شمار میرفت یا نمیرفت؟ اینکه آیا «بنی صدر» دستور نهایی برای ترور را صادر کرده بود؟ اینکه قرار بود در باره برخیها افشاگری کند، اینکه برخی مخالفان سیاسیاش، برای جلوگیری از افشاگری به انفجار ۷ تیر دل بسته بودند، اینکه چون از انفجار دفتر حزب جمهوری جان سالم به در برد، خیلیها دست به دست هم دادند تا صدایش را خاموش کنند و... را هم شاید بشود میان این گمانه زنیها پیدا کرد!
نظر شما